به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «چای سبز در پل سرخ» نوشته سیدپیمان حقیقتطلب، محسن شهرابی فراهانی و حسین شیرازی از سوی نشر میراث اهل قلم با همکاری نشر آمو (ناشر تخصصی ادبیات داستانی و شعر افغاستان در ایران) منتشر شد. این کتاب شامل پنجاه و چهار روایت از افغانستان به علاوهی دو پیوست مروری بر سفرنامههای پیشین به افغانستان به زبان فارسی و مجموعه عکسهای منتخب سفر است. در مجموع کتاب «چای سبز در پل سرخ» یادداشتهای سفر کوتاه سه تن از اعضای انجمن دیاران را_ که با هدف بهبود زیست مهاجران در ایران فعال است _ در بردارد.
در مقدمه این کتاب میخوانیم: «مهاجرت برای همه کشورهای جهان پدیدهای دو وجهی است: انسانهایی از کشوری میروند و انسانهایی دیگر به آن کشور مهاجرت میکنند؛ اما برای ما ایرانیها صحبت از مهاجرت بیشتر یادآور رفتن از ایران است؛ رفتن به آن سوی آب! مجموعه خاطرات و روایتها و قصههای تلخ و شیرین آنهایی که پایشان به آن طرف آب رسیده.
این درحالی است که کشور خودمان دهههاست میزبان میلیونها مهاجر است. مهاجرانی که البته بیشترشان از کشور همسایهمان افغانستان هستند. دیاری که نزدیک به هزار کیلومتر مرز خاکی و صدها سال تاریخ و زیست مشترک و عمیقترین نزدیک فرهنگی و اعتقادی را با ما دارند. موضوعی که همیشه در حاشیه قرار داشته و کمتر مورد توجه بوده و اگر هم جایی در خصوص آن بحث و گفتوگویی شکل گرفته بیشتر به عنوان یک آسیب اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی به آن توجه شده است.
اما چرا در ایران به مهاجران فقط به عنوان یک تهدید نگریسته میشود؟ چرا بعد از چهل سال دیدگاه ما ایرانیها به مهاجران تغییر نکرده است؟ چرا گاهی اوقات ابتداییترین حقوق انسانیشان در ایران نادیده گرفته میشود؟ اجازه ندارند گواهینامهی رانندگی بگیرند، حق استفاده از خدمات الکترونیک بانکی را ندارند، حق مالکیت بر خانهای که بهایش را به طور کامل پرداخت میکنند؛ ندارند، برای سفر رفتن در داخل ایران میبایست از پلیس اجازه بگیرند و اجازهی مسافرت به برخی از شهرها به هیچ عنوان داده نمیشود. حتی دفعات سفرهای مجازشان در طول یک سال هم محدود است و اگر چهل سال هم از مهاجرت پدرانشان به اینجا گذشته باشد و همینجا هم به دنیا آمده باشند، باز هم هیچ فرقی با یک مهاجر تازهنفس ندارند!
چرا کسی به فرهنگ مشترک بین ایرانیان و مهاجران نگاه نمیکند؟ چرا با اینکه آنها در دل جامعه ایران متولد میشوند، بزرگ میشوند و زندگی میکنند باز هم جدا پنداشته میشوند؟ در واقع جستجو برای یافتن پاسخ به این چراها بود که دیاران را به وجود آورد. اوایل سال ۱۳۹۶ بود که با هدف بهبود زیست مهاجران کشورهای مختلف در ایران دور هم جمع شدیم و کار را شروع کردیم. برای پاسخ به سوالاتمان و اطلاع دقیقتر از وضعیت گذشته، حال و آیندهای که پیش روی مهاجران خارجی در ایران وجود داشته و دارد، شروع به تحقیق و پرسوجو کردیم.
ابتدا به سراغ خیریهها و انجمنها، کانونهای مردمنهاد و مدارس خودگردان رفتیم. دیدیم انجمنها و نهادهای خیریه در طول سالیان کم نبودهاند. خیریهها و مدارس خودگردانی که سعی کردهاند به کودکان افغانستانی به صورت غیررسمی سواد یاد بدهند تا یاوری برای خانوادههای روزمزد افغانستانی باشند و در حد وسعشان باری از دوششان بردارند. اما بخش عمدهای از این تلاشها بینتیجه مینمود، چون ریشه خیلی از این مشکلات ساختاری است.
در تحقیقاتمان متوجه شدیم در کشورهای توسعهیافته انجمنهای مردمنهاد فقط برای کمکرسانی مالی و برای بهبود شرایط اقتصادی مهاجران نیستند، بلکه تعدادی از این سازمانها برای رفع مشکلات قانونی پیشروی مهاجران فعالیت میکنند و تلاش میکنند تا در تنظیم قوانین و سیاستهای دولت در قبال مهاجران نقشآفرینی کنند، چون نگاهشان فقط کمکهای بشردوستانه کوتاهمدت نیست. اما در ایران سابقه چنین فعالیتی از هیچ انجمن و یا تشکلی در حوزه مهاجران پیدا نکردیم.
به سراغ دانشگاه و دانشگاهیان رفتیم. متوجه شدیم به جز چند تحقیق موردی که بیشتر دغدغه خود استاد یا دانشجو بوده تا اینکه یک روند مشخص و پیگیر باشد، کار چندانی صورت نگرفته بود. گویی نادیده انگاشتن این جمعیت چند میلیونی به دانشگاه هم سرایت کرده است. افراد مختلف از اقشار مرتبط با مهاجران را ملاقات کردیم. از خود مهاجران در طبقات مختلف اجتماعی شروع کردیم و پای درد دلشان نشستیم و گله و شکایتشان را به جان خریدیم. بعد سراغ شخصیتهای فرهنگی، دانشگاهی و فعالان اجتماعی که دستی بر آتش داشتهاند، رفتیم.
در آخر به این نتیجه رسیدیم که با این فرمانی که تا به حال آمدهایم، نمیشود ادامه داد و انتظار داشت به مقصد رسید: راهی که میرویم به ترکستان است. از اول انقلاب هر از گاهی در را باز کردیم و خوش آمد گفتیم، چندی بعد مرز را بستیم و آنهایی را هم که بودند به زور اخراج کردیم و اکنون بعد از چهار دهه این آزمون و خطا و شلکن و سفت کن ما را به اینجا رسانده است که: حالا چه کنیم؟!
خلاصه اینکه انجمن دیاران با دغدغهی «اصلاح نگرشهای اشتباه به مهاجران»، «مطالعه و پژوهش و تحقیق در مورد موضوع مهاجرت و مهاجران» و «تلاش برای بهبود قوانین عجیب و غریبی که زندگی مهاجران در ایران را سخت کرده بود» شروع به کار کرد.
از همان ابتدای کار، گاهی طرفهای گفتوگویمان به یک نکته طلایی اشاره میکردند: شما که دارید در این موضوع تلاش می کنید، خودتان تا به حال سفر به افغانستان داشتهاید؟ شما دارید در مورد مهاجران در ایران کار میکنید و ۹۵ درصد از آنها اهل افغانستان به شمار میآیند. خودتان تا به حال آن کشور را دیدهاید؟ آیا میدانید که مهاجران افغانستانی داخل ایران با مردم خود افغانستان چه تفاوتهایی دارند؟ اصلاً شنیدهاید که بعضی از نسل دوم و سومیهای مهاجر وقتی به افغانستان میروند به خاطر لهجه ایرانیشان مسخره میشوند و «ایرانیگَک» به معنی «ایرانی کوچک» نامیده میشوند؟
و در نهایت این نکته طلایی ما را به این نتیجه رساند که باید برای یافتن جواب سوالمان، از «چرایی این مهاجرت» و قبول این همه سختی و تن دادن به این در حاشیه بودن همیشگی، دیدن کشور مبداء مهاجرانی که سنگشان را به سینه میزدیم از نان شب واجبتر است؛ پس تصمیم گرفتیم به افغانستان برویم.
ما باید افغانستان را میدیدیم. هوای آنجا را باید تنفس میکردیم، باید همسفره مردمش میشدیم، در بازارها و خیابانهایش پرسه میزدیم. خلاصه اینکه میبایست کمی طعم زندگی را در افغانستان مزمزه میکردیم. این شد که در سال ۱۳۹۷ تصمیم گرفتیم به افغانستان برویم. اهلش بهمان گفتند: بهترین موقع برای سفر به افغانستان شهریور ماه است که تب گرما در آن سرزمین کوهستانی فروکش میکند. اما به خاطر انتخابات پارلمان افغانستان آغاز سفرمان تا اوایل آبانماه به تأخیر افتاد.
از تهران به مشهد رفتیم و از آنجا با تاکسیهای خطی مشهد-هرات به افغانستان رفتیم. مسیر هوایی به نظر راحتتر و امنتر بود. اما لذت کشف تغییر تدریجی سرزمین از ایران به افغانستان را به ما نشان نمیداد. میخواستیم از هرات هم تا به کابل زمینی برویم. اما حتی یک نفر هم این کارمان را تأیید نکرد. خطر اختطاف(آدمربایی) توسط طالبان و ناامنی سرکهای(جادههای افغانستان- در افغانستان به جاده، سرک و به خیابان، جاده میگفتند.) افغانستان ما را واداشت که با هواپیما از هرات به کابل برویم و یک هفتهای هم در کابل چَکَر(گردش و سیاحت کردن) زدیم. شهرهای دیگر افغانستان را هم دوست داشتیم ببینیم. ولی نشد… این یادداشتها منتخبی هستند از دیدهها و شنیدههایمان در سفری دو هفتهای به هرات و کابل.
در تابستان سال ۱۴۰۰ به یک باره دولت افغانستان سقوط کرد و طالبان بار دیگر قدرت را در این کشور به دست گرفت. با توجه به این رخداد مجموعه روایتهای سفر به افغانستان که افغانستان قبل از طالبان را به تصویر میکشد اهمیتی تاریخی هم پیدا کردهاند.
کتاب «چای سبز در پل سرخ» نوشته سیدپیمان حقیقتطلب، محسن شهرابی فراهانی و حسین شیرازی در 260 صفحه، شمارگان 500 نسخه و قیمت 75هزار تومان از سوی نشر میراث اهل قلم با همکاری نشر آمو (ناشر تخصصی ادبیات داستانی و شعر افغاستان در ایران) منتشر شد.