گروه محصولات

شهریار عباسی در گفت‌وگو با ایبنا مطرح کرد؛ الان وقت مناسبی برای نوشتن از جنگ و انقلاب است

1397/03/19 شنبه
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): وقایعی مانند جنگ و انقلاب همواره بستر مناسبی برای روایت داستان و رمان است. از دل حوادث اینچنینی همواره آثار ارزشمندی خلق شده‌اند چرا که صرف نظر از قصه، این آثار آینه‌ تمام نمایی از تاریخ یک ملت را پیش روی خواننده در بازه زمانی روایت قرار می‌دهد. انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی بستر بسیاری از آثار ادبی معاصر است. مساله‌ای که این میان مطرح می‌شود این است که خواننده امروز که با داستان‌های شهری و مدرن خو گرفته ممکن است به راحتی با این مضامین ارتباط نگیرد و نتواند با فضای رمان و اثر به راحتی کنار بیاید. به تازگی رمانی به نام «بازیگوش» به قلم شهریار عباسی منتشر شده که در بازه زمانی سال‌های نزدیک به انقلاب و جنگ تحمیلی می‌گذرد. عباسی در این رمان شخصیت‌هایی خلق کرده که در بستر جامعه دهه چهل تا  شروع و پایان جنگ  تعریف شده‌اند و چهره دیگری از  جامعه ایرانی در مقایسه با آنچه در بیشتر رمان‌های منتشر شده امروز معمول است را در آن به نمایش می‌گذارد. با شهریار عباسی درباره  دلیل انتخاب این بازه زمانی و چگونگی انتخاب کاراکترها و شخصیت‌پردازی رمان «بازیگوش» گفت‌وگویی انجام دادیم که در ادامه آن را می‌خوانید.



 بازه زمانی که برای رمانتان انتخاب کرده‌اید جنگ و سال‌های قبل از انقلاب است اما تاکید شما به روی قصه است و اسیر بازی‌های زمانی و زبانی نشده‌اید. آیا این تاکید عامدانه است؟
برای پاسخ به این سوال باید تعریف مشخصی از رمان داشته باشیم. تعریف من از رمان این است که رمان متنی است حاوی بازآفرینی تجربه زیستن. این یک  تعریف کلی است وقتی این تعریف را برای رمان به کار می‌بریم بخش روایی کار را که به آن قصه می‌گویند می‌شود به‌‌عنوان نخ تسبیح یا عامل پیوند دهنده عناصر دیگر در نظر گرفت. کاری که داستان  یعنی ـ دانشی که از طریق روایت در پی کشفی از انسان و هستی‌است ـ  می‌کند این است. وقتی این تعاریف را کنار هم می‌گذاریم می‌فهمیم که چقدر  مهم است ،روایت سالمی داشته باشیم. به طور کلی در چند سده اخیر رمان و داستان وارد هنر اروپا و جهان شده است آن هم  در سبک‌های مختلف ادبی، رمانتیسم، سوررئالیسم و سایر مکتب‌های ادبی.  هرکدام از این‌ مکتب‌ها هم تعبیری اند از شکل روایت و نگاه انسان به خود و جهان واقعیت. وقتی  که تمام این سبک‌ها و تمام کارهایی  را که روی رمان و داستان انجام شده است  جستجو کنیم همیشه آن چیزی که وجود داشته، روایت است. بنابراین اهمیت آن را نمی‌توان نادیده گرفت. در برخی کارها هم روایت پررنگ‌تر یا سرراست‌تری وجود دارد. گاهی هم در بازی‌های زمانی و زبانی، روایت کمتر به چشم می‌آید و این‌ها به سبک داستان‌نویس بازمی‌گردد. برای من انسان معاصر بسیار مهم است. من شخصیت‌هایم را در آزمایشگاهی به
برای من به شخصه محیط و جغرافیا خیلی مهم است. یکی از اشکالاتی که من به نوع داستان‌نویسی که اخیرا در ایران مد شده است وارد می‌کنم، بی‌توجهی به محیط است
نام روایت می‌برم  و این شخصیت‌ها در آنجا با هم کنش می‌کنند، گفت‌وگو می‌کنند و درگیری‌های ذهنی و رفتاری دارند و در صورت موفقیت منِ نویسنده خواننده باید به نگاه تازه‌ای از جغرافیا، تاریخ و وقایع پیرامون برسد.

اتفاقا این محیط در «بازیگوش» به صورت پررنگی وجود دارد؛ درخت انجیر، رودخانه،‌بیدمجنون و به طور کلی انگار بخشی از شخصیت‌های داستان ماهیتی جغرافیایی دارند.

برای من به شخصه محیط و جغرافیا خیلی مهم است. یکی از اشکالاتی که من به نوع داستان‌نویسی که اخیرا در ایران مد شده است وارد می‌کنم، بی‌توجهی به محیط است. در بعضی کارها می‌توان به راحتی اسامی را عوض کرد و حتا اسامی خارجی مثال فرانسوی برای شخصیت‌ها انتخاب کرد چون  نمی‌توانی بفهمی که داستان در کجا اتفاق افتاده و نقش جغرافیا در آن خیلی کمرنگ است. وقتی به ادبیات روز جهانی نگاه می‌کنی بازآفرینی تجربه زیستن بخشی از درون جغرافیایی است که در آن زیست می‌کنیم. درخت‌ها، زمینی که روی آن راه می‌رویم، شهری که توی آن زندگی می‌کنیم، هوایی که تنفس می‌کنیم، حیوانات و ... همگی محیط ما را تشکیل می‌دهند. رنگ و بوی کار برای من خیلی مهم است و جنبه تاریخی در پیوند با مسائل اجتماعی برای من اهمیت پیدا می‌کند تا انسانی که تنها در آپارتمانی باشد و با محیط خارج خود هیچ پیوندی نداشته باشد. این تاثیرات دوجانبه است البته واقعیت این است که در کارهای من همیشه کمی تلخی وجود دارد. تاثیرگذاری زیاد سیاست و مسائل اجتماعی روز روی آدم‌های معاصر موضوع مشترک داستان‌های من است. آدم‌های ما بدون اینکه بخواهند و تصمیم جدی و عامدانه برای واردشدن به این قضایا داشته باشند به آن وارد می‌شوند. به‌عنوان مثال آدمی در خانه نشسته، ناگهان جنگ و خانه‌اش بر سرش خراب می‌شود و در موقعیتی قرار می‌گیرد که باید برود و آدم بکشد. او حتی نمی‌داند به چه دلیل و چرا و کی و کجا. برای بیشتر آدم‌ها این رفتارها یک واکنش بوده است تا کنش. به نظرم این یکی از دردهای انسان امروزی به‌خصوص انسان جهان سوم است. به طور مثال در سوریه و کابل بدون اینکه تصمیمی گرفته شود ناگهان شهری تبدیل به ویرانه می‌شود و یک شبه جهان آن آدم‌ها عوض شده. برای ما جنگ به این شدت نبوده است اما طولانی و همه جانبه بود. انقلاب هم داشتیم و این‌ها بر رفتارهای شخصی و اجتماعی ما تاثیر گذاشت. این رفتارها نمود مستقیم کمتری داشتند اما نمود غیرمستقیم‌شان زیاد بود. من در این کار و بقیه آثارم سعی کرده‌ام روی این موضوع کارکنم.
 
درخت انجیری که در رمان خود از آن یاد کرده‌اید قرابت معنایی زیادی با درخت انجیر معابد احمد محمود پیدا می‌کند  و نوعی رئالیسم را که محمود همواره در پی نشان دادن آن بودن در ذهن تداعی می‌کند آیا این شباهت عامدانه بوده است؟
محمود نویسنده محبوب من است. کتمان نمی‌کنم تاثیر او را رو روی خودم خیلی هم دوست دارم. البته خاستگاه اندیشه اجتماعی من در جاهایی با محمود متفاوت است. به نظر من او برجسته‌ترین و مهم‌ترین داستان‌نویس معاصر ماست. اما محمود از یک نگاه چپ مربوط به دهه 40 شمسی می‌آید و من از یک نگاه پس از انقلاب. من دوره بعد از محمود را هم دیده‌ام. این را انکار نمی‌کنم که نگاه محمود را خیلی می‌پسندم اما تفاوت‌هایی هم با هم داریم. محمود از جمله نویسندگانی بود که از نگاه چپ و سیاست و شروع کرد و به واقع داستان‌نویس بود. اما داستان‌نویسان ما هیچ‌وقت نتوانستند از چمبره نگاه سیاسی چپ خارج شوند و انسان را فارغ از آن ببینند. اما محمود
محمود از جمله نویسندگانی بود که از نگاه چپ و سیاست و شروع کرد و به واقع داستان‌نویس بود. اما داستان‌نویسان ما هیچ‌وقت نتوانستند از چمبره نگاه سیاسی چپ خارج شوند
توانست این کار را بکند و ذاتا داستان‌نویس است. کمتر کسی مانند محمود داریم که بتواند اینقدر دقیق جهان پیرامونش را ببیند. البته جنبه تقدسی که درخت انجیر معابد در کتاب محمود دارد در رمان من هم هست. اما این مسئله فقط مختص درخت انجیر معابد نیست. در ایران به ویژه در مناطق زاگرس‌نشین و روبه جنوب ایران، درباره  درخت میوه انجیر  افسانه‌ها و دیدگاه‌هایی همراه با تقدس و توهم فراوان است. بله همانطور که اشاره کردید، من در «بازیگوش» از درخت بید مجنون و رودخانه‌ هم استفاده کرده‌ام. از نظر من شخصیت‌های غیرانسانی بسیار مهم است. شخصیت‌هایی که ممکن است حیوان باشند مانند سگ و گربه. یا طبیعت مانند رودخانه. این‌ها همگی شخصیت‌اند.  در تهران و زندگی شهری‌ هم  این شخصیت‌ها حضور دارند ولی متاسفانه فراموش شده‌اند.
 
کاراکترهای رمان «بازیگوش» از دل زمانی بیرون می‌آیند که برای خواننده امروز کمی دور و ناملموس است ، به‌ویژه برای خوانندگانی که متولد دهه‌های پس از انقلاب و جنگ هستند. به نظرتان انتخاب این بازه زمانی ریسک نبود؟
من به کارنامه خودم که نگاه می‌کنم می‌بینم به زمان حال و دهه 90 نپرداخته‌ام که این کارم چند دلیل دارد یک دلیل که برای خودم خیلی اساسی است این است که ما وقایع‌نگار، گزارشگر و روزنامه‌نگار نیستیم. جوان امروزی برایش خیلی جذاب است که من از چت و تلگرام و ایمو صحبت کنم و وقایعی که نزدیک به آن‌هاست بعضا این کارهای خیلی هم پرفروش می‌شوند.  برای کنکاش در یک مسئله بهتر است که زمانی از آن وقایع بگذرد و شما با فاصله به آن نگاه کنید و در آن صورت تصویر بهتری خواهید دید. به‌عنوان مثال انسانی درگیر مسئله مهاجرت است. و ممکن است این موضوع برایش جالب باشد اما من به‌عنوان آدمی که داخل این ماجرا هستم ممکن است درک درستی از وقایع نداشته باشم. من هم می‌توانم از وقایعی مانند حوادث سال 88، زندگی ماشینی امروز و ... بنویسم اما به قول بزرگان ادبیات جهان وقتی چندسال -که مدت آن را تا 20 سال هم ذکر کرده‌اند- از ماجرایی بگذرد درک عمیق‌تری از آن خواهید داشت. برای دانستن مسائل روز هم رسانه‌هایی مانند تلویزیون و روزمانه نیز هستند اما وقتی به رمان می‌پردازی بحث دیگری است. متولد دهه 60 یک نگاه به زمانه دارد و متولد دهه 50 نگاه دیگری. وقتی که از آن وقایع فاصله می‌گیرد نگاه پخته‌تری دارد. من از کودکی‌ام انقلاب را به خاطر می‌آورم اما نگاهی که از آن زمان به این وقایع داشته‌ام ـ چون داخل و جزئی از آن بودم ـ احساسی‌تر و هیجانی‌تر بود. بنابراین فکر می‌کنم کارهایی که به رمان خیلی نزدیک می‌پردازند وقتی در گذر زمان به آن‌ها نگاه می‌کنیم شبیه به گزارش واقعه‌اند و عمقی ندارند. نه تنها نگاه شخصی خودتان بلکه مستندات هم به همین شکل است. من در نوجوانی به‌عنوان بسیجی به جبهه رفتم آن زمان نمی‌دانستم که اکثر جمعیت عراق شیعه‌اند و بیشترین مقاومتی که در برابر ما شد بصره‌ای بود که پر از شیعه بود . وقتی بعد از سال‌ها دوباره به عراق رفتم فهمیدم که چقدر آن‌ها شبیه مردم خوزستان‌آند و  جالب آن بود که بیشترین درگیری‌ها همان نقطه‌ای صورت گرفته بود که بیشترین شباهت را به هم دارند. درباره دلیل شروع جنگ دلایل طول کشیدنش و ... بحث‌های زیادی شد اما هرچه می‌گذشت درک من نسبت به جنگ بیشتر و بیشتر می‌شد و احساس می‌کنم الان وقت مناسبی برای نوشتن از جنگ و انقلاب است. حتا مستنداتی هم که امروز ساخته می‌شود نگاه پخته‌تری دارد.
 


نقص عضو موضوعی است که به نحو پررنگی در رمان شما مطرح شده استفاده
کارهایی که به رمان خیلی نزدیک می‌پردازند وقتی در گذر زمان به آن‌ها نگاه می‌کنیم شبیه به گزارش واقعه‌اند و عمقی ندارند. نه تنها نگاه شخصی خودتان بلکه مستندات هم به همین شکل است.
از کاراکتری که نقص عوض دارد در بحث رئالیستی نیز مفهومی قابل تعمیم است آیا چنین قصدی از آفریدن چنین شخصیتی داشتید؟
من دنبال ساختن نماد نیستم و با نمادگرایی میانه‌ای ندارم. کار داستان هم  این نیست. متاسفانه ادبیات ما تحت تاثیر نگاه چپ مارکسیستی تا همین امروز تحت تاثیر نمادگرایی بوده است، به ویژه در داستان‌های قبل از انقلاب. این مسئله به ادبیات ما خیلی ضربه زد. در کارهای جلال آل‌احمد و صمد بهرنگی این نگاه به شدت به چشم می‌خورد اما در کارهای احمد محمود کمتر است. من هیچ وقت دنبال این مسئله نبوده‌ام. درباره این کاراکتر هم باید بگویم من در نوجوانی با کودکی که به دلیل ختنه با نقص عضو روبه‌رو شده بود آشنا شدم و این مسئله سال‌ها در خاطرم ماند. این شخصیت یک شبه برای من خلق نشد همین‌طور درباره شخصیت مهری باید بگویم نظیر این شخصیت که به آن‌ها زن‌های طول‌خطی می‌گویند، در جاده‌ تهران -اهواز که آن زمان به جاده شاهی معروف بود وجود داشتند. من 30 سال به آن کودک نقص عضوی فکر کردم تا بفهمم چه اختلالاتی ممکن است در رفتار این آدم پیش بیاید. تصور کنید مردی صحیح و سالم و قوی دارای چنین نقص عضوی باشد. این آدم‌ها در اجتماع وجود دارند و کسی به آن‌ها فکر نمی‌کند. اما اینکه این‌ها نماد چی هستند مثلا نماد عقیمی انقلاب یا چیز دیگر خیر اینطور نیست مثلا درباره کاراکترهای علی و مرتضی باید بگویم که من همیشه به چشم خودم دیده‌ام که برخی به دلیل پخش اعلامیه و از روی جوانی کارهایی کرده‌اند و سر از جاهایی درآوردند و به خطی رفته‌اند که از آن اطلاع دقیقی نداشته‌اند. کارهای انسان گاهی اوقات مانند پرکاهی است در طوفان. مثلا در دبیرستان کافی بود برادر شهیدی کنار دست شما نشسته باشد ،بعد از مدتی شما جذب جبهه و جنگ می‌شدید و خط زندگیتان به‌طور کلی تفاوت می‌کرد. یا در دبیرستان کافی بود یک اعلامیه مجاهدین خلق یا چریک‌های فدایی داشته باشید آنوقت در خطی می‌افتادید و برچسب خائن می‌خوردید. من این چیزها را به چشم خود دیده‌ام. همانطور که می‌دانید من علوم سیاسی خوانده‌ام در جوامع غربی سیاست یک شغل و فن است و مربوط به آدم‌هایی است که علاقه و استعداد و توان ماندن در آن شغل بسیار خشن را که از نظر من شبیه قصابی هست دارند. جامعه به سیاستمدار هم نیاز دارد اما این یک شغل است و آدم‌هایی که در آن وارد می‌شوند به حزب خاصی می‌پیوندند و مانند شغل به آن برخورد می‌کنند. اما در جوامع جهان سوم مانند خاورمیانه هرکسی در سیاست متخصص است. همه در سیاست دخالت می‌کنند و همه در سیاست دخالت داده می‌شوند. در کشور ما چون این امر تخصصی نیست هم به سیاست لطمه می‌زند و هم به مردم. کارهایی که مردم 40 سال قبل در جنگ و انقلاب کردند تاثیرش را امروز گذاشته و نمی‌دانیم که مقصر کیست و تاثیرات یک تصمیم‌گیری سیاسی معمولا 40 سال بعد معلوم می‌شود.
 
چه اثر تازه‌ای در دست نوشتن دارید؟
کاری با موضوع جنگ می‌نویسم و نام «کیسه‌های خاکستری» را برای آن انتخاب کرده‌ام. این کار کنکاشی درباره جنگ و آدم‌هاست. داستان درباره سربازی است که مسئول تحویل‌گرفتن لباس‌ها در جبهه است . وقتی سربازی به آن محدوده وارد می‌شود، لباس‌های خود را تحویل می‌دهد و لباس معمول جبهه را می‌پوشد و اگر زنده ماند و برگشت دوباره لباس‌های خودش را تحویل می‌گیرد و اگر هم شهید می‌شد آن لباس‌ها را تحویل خانواده‌اش می‌دادند.  به نظرم این مساله موقعیت دراماتیکی است و امیدوارم که کار دربیاید.

گفتنی است رمان «بازیگوش» به قلم شهریار عباسی در 200 صفحه و شمارگان 990 نسخه به تازگی در گروه هیلا از مجموعه انتشاراتی ققنوس به قیمت 15000 تومان منتشر شده است.
انصراف از نظر