گروه محصولات

دگردیسی در امر ناممکن

1396/10/28 پنج شنبه

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا( احمد آرام: هایدگر می‌گوید: «به‌زبان آمدن، هنر را در گوهر خود تبدیل به شعر می‌کند.» این جمله فراموش‌نشده هایدگر می‌تواند سرلوحه اغلب پژوهش‌های زیباشناسی، در قلمرو شعر و ادبیات، دانست. در بازی‌های محلی استان بوشهر که تکیه بر آواها، موسیقی فولکلوریک، و زبانی با ریشه‌های کهن دارد، شکل روایت و حرکت، هنگامِ  به زبان‌آمدن، زیبایی‌شناسی‌اش، روبه درون رشد می‌کند و عمق می‌یابد. در این راستا تمثیل‌ها و اسطوره‌ها به تعریفی نمادین می‌رسند.

بیرون این رویدادها امری طبیعی و واقعی رخ می‌دهد، که در بستر زمان و مکان، «حرکت» را توجیه می‌کند. تراژدیِ تاریک و برساخته از چنین حرکت‌هایی، قاعده‌اش استوار بر موانعی است که هیچ تعریفی ندارد، مگر آنکه بازی به‌پایان برسد، و بار دیگر، در شب‌های دیگر، همان بازی استمرار بیابد و تا نمی‌دانم کجاها پیش برود. این بازی‌ها از بابت فهمیدن رخدادی نیست تا فقط سویه‌های بازیگوشانه‌ای داشته باشد و زمان و مکان را هدر بدهد، بلکه «نامعلومی»های بازی‌ها را در درون آدم‌ها می‌گشاید. در استمرار بازی‌ها ناگفته پیداست که حرکت‌ها بر مداری عبث‌گونه بناگردیده‌اند که چرایی آن در قلمرو زیبایی‌شناسی تعریف می‌گردد. بازی‌های محلی بوشهر برای بازی‌کردن نیست، بلکه برای درک و فهم لحظاتی است که چیزهایی در خود دارد و ما آن‌ها را گم کرده‌ایم، و معنای این گم‌کردن‌ها را نمی‌دانیم الّا چیزی بر ما معلوم گردد. لحظات عبث‌گونه در خود پوچی‌هایی برجا می‌گذارد که ما را وامی‌دارد تا دلبسته «موانع» بشویم.

در این میان هیچ صرفه‌جویی وجود ندارد تا ما از طریق میان‌بُرها روایت‌ها را دور بزنیم؛ چون هر روایتی در خود روایتی دیگر را خلق می‌کند، و ما در این مسیرهای متشابه شاهد چرخش‌های زبانی در درون نوعی روایت بومی هستیم؛ روایتی که مدام مانع ایجاد می‌کند. در جهان مدرن، سویه‌های دراماتیک این چنین زبان می‌گشایند. صفدری در رمان سنگ و سایه بر چنین بازی‌هایی مکث می‌کند، نه برای توجیه بازی، بلکه برای کشف وقایعی که از بیرون، به‌دلیل شکلِ روایت، رؤیت می‌شود، اما از درون اِشکال می‌تراشد. نویسنده با اشراف برچنین موانعی لازم می‌داند تا چنین روایتی را سخت فهم کند؛ چرا که خوانش رمان ما را به عمق بازی نزدیک می‌کند. معلوم است که داستان باید از فرازوفرود رخدادها بگذرد، نه با زبان معمولی، بلکه با خلق واژگان ترکیبی و به‌کارگیری زبانی که جامه کهن به تن دارد.

صفدری در این روند زبان کهن را صیقل می‌دهد تا با گرایش کهن/مدرن "زوزو" و "شولو"، "ولادیمیر" و "استراگونِ" ساموئل بکت، را با دو فرهنگ متفاوت، به یادمان بیاورد. و این خردمندانه‌ترین یادآوری فلسفی است برای انسان‌هایی که نمی‌دانند زمین زیر پایشان متعلق به کیست. آدم‌ها در مسیر رمان پیدا و ناپیدا می‌شوند، چرا که نوعی از بازی‌ها، آن‌ها را در مسیرهایی که گاه معلوم است، و گاه نامعلوم، از سوی زمان و مکان بلعیده می‌شوند و از نو در جاهایی دیگر پیدا می‌شوند تا به بازی‌های بکتی خود شکل نهایی ببخشند. اما در اینجا، جدا از دیدگاه بکتی، سویه‌های تاریک اشیاء، با زبان صفدری، جسمیت می‌یابند تا در تداخل زمان و مکان، زبان بوم را پرورش دهند.

این زبان فراروی یک بازی دراماتیک قرار می‌گیرد، آن‌چنان که بکت در نمایش «در انتظار گودو » مدام زبان نمایش را پس‌و‌پیش می‌کند، قالب‌های روایی کلاسیک را می‌شکند تا مخاطب با این پراکندگی زبانی، زبانی خلق کند برای دست‌یافتن به‌روایتی عمودی. سنگ و سایه چنین است. رمانی که یک وظیفه به‌عهده دارد: دگردیسی در امر ناممکن و رسیدن به رنجی برزخ‌وار

انصراف از نظر